دردناک‌ترین شیوه مرگ چیست؟

تا حالا با خود اندیشیده‌اید زجرآورترین طریقی که بدرود حیات می‌گویید چیست؟ نگران نباشید دانشمندان فکر اینجایش را کرده‌اند. خانم آنا گاسلینگ در مقاله‌ای در مجله «نیو ساینتیست» تحت عنوان «مرگ چه حسی دارد؟» به صورت گسترده به این موضوع پرداخته است. وی با کارشناسان و متخصصان امر مصاحبه گرفته تا بیابد وقتی غرق می‌شویم چه حسی دارد، از ارتفاع می‌افتیم، یا در صندلی الکتریکی جزغاله می‌شویم و البته سایر راه‌های هراسناک سرکشیدن ریق حیات.

در بین این راه‌ها، نکته‌ای که برای ما جالب شد این بود که کدامین از همه شکنجه‌آورتر است. با اندکی جستجو در اینترنت و سر زدن به سایت‌ها متوجه می‌شویم که این «زنده‌زنده سوختن» است که در رأی‌گیری‌ها مقام نخست را به خود اختصاص داده است. اما این نظر کاربران است، رأی کسانی که در این زمینه حرفه‌ای هستند (پزشکان، اداره‌کنندگان مراسم تدفین) اندکی تخصصی‌تر و ساختارمدارانه‌تر است.

هر کدام از ما ممکن است از چیز خاصی بترسیم که این خود عامل تعیین‌کننده‌ای است. برای نمونه، مردن ناشی از سقوط از ساختمانی بلندمرتبه ممکن است زهره کسی که از ارتفاع می‌ترسد را آب کند و حتی امکان دارد تا رسیدن به زمین بر اثر سکته جان دهد! اما این شیوه برای فرد دیگری ممکن است متغیر باشد.

 

مرگ جمفل یشی ۲۷ساله اهل تبت که در طی یک اعتراض در دهلی نو خود را به آتش کشید

عامل «آگاهی» مورد بعدی است که اهمیت یافته و ممکن است یک نوع خاصی از مرگ را در چشم فرد دهشتناک‌تر نماید. به طور مثال، رسیدن پایان کسی بر اثر سانحه هوایی: بازه زمانی بین از کار افتادن موتورهای هواپیما و سقوط پرشتاب تا برخورد آتشین و مرگبار با زمین کافی است تا هراس را در دل هر شخصی بیفکند. بدتر این است که مسافران، بسته به شرایط، ممکن است هم‌چنان در همه این فرآیند هشیار باشند. همه می‌دانند که راه گریزی نیست و مرگ قریب‌الوقوع است.

همان طور که بالاتر گفتیم، در بسیاری از موارد، فرد پیش از دیدن ملک‌الموت (یا موجود بلندقدِ داس‌به‌دست!) بیهوش می‌شود. اما حتی پیش از این بی‌هوشی، هراس سرتاسر وجودش را می‌گیرد.

در مصاحبه با یکی از پزشکان، وی به داستان کارگری آفریقایی اشاره می‌کند که کارش حمل ظروف حاوی سولفوریک اسید بود. از قضا، روزی زمین خورده و ظرف روی او خالی می‌شود که نتیجه شیمیایی واضح است و قسمت‌هایی از بدنش تحت اثر اسید، سوخته و آب می‌شود. با این حال و در حالی که از درد فریاد می‌کشد و ضجه می‌زند، شروع به دویدن می‌کند اما وقتی کارگران دیگر بالای سرش می‌آیند، جسم او را حل‌شده در اسید می‌یابند.

اسید پوست را سوازنده و به رگ‌ها راه یافته بود و از آن جا ارگان‌های حیاتی بدنش را طعمه خود نموده بود. این درد قطعا غیرقابل تحمل بوده و شرایطش غیرقابل بازگشت بود. جای بحثی نیست که شیوه بدی برای زهوق حیات است.

اما چرا این داستان‌ها این قدر ما را به سمت خود می‌کشند؟ چرا تخیل ما به این سمت می‌رود که این مرد به صورت دیوانه‌وار در تلاش است تا بدود و در این اثنا پوست و گوشتش از استخوان کنده و جدا می‌شود؟ چرا مقالاتی نظیر مقاله خانم گاسلینگ این قدر خواننده پیدا می‌کنند؟ یا بهتر بگوییم، چرا تا این حد به مرگ می‌اندیشیم؟ در بحث‌های بعدی به این موضوعات خواهم پرداخت و با شما از رشته‌ای می‌گویم که به طور اختصاصی به مرگ می‌پردازد.

 

ادامه دارد…

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از دیدگاه شما متشکریم